جدول جو
جدول جو

معنی خشک پوست - جستجوی لغت در جدول جو

خشک پوست
(خُ)
آن کس که پوستی خشک دارد. (یادداشت مؤلف) ، لاغر. نحیف. آنکه سخت لاغر است، هر میوه ای که پوستش خشک گردیده و از تازگی افتاده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشک دست
تصویر خشک دست
خسیس، بخیل، فرومایه، پست، لئیم، رذل، دنی، سفله
فرهنگ فارسی عمید
(خَ شِ)
پوست کلفت. آنکه پوستش نرم نیست. (یادداشت بخط مؤلف) :
اگر با این کهن گرگ خشن پوست
بصد سوگند چون یوسف شوی دوست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
یک لاقبا. (یادداشت مؤلف) :
کسوه بر کسوه شود همچو پیاز
پیش تو مادح یک پوست چو سیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خُ پُ)
جانوری است که او راسنگ پشت و لاک پشت نیز می گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). سلحفاه. (منتهی الارب) :
مار این را خشک پشت و آن نمی خائید سر
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ)
آنکه دست بی حرکت دارد، اشل ّ. شلاّء. اعسم. (یادداشت بخط مؤلف) ، ممسک. بخیل. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (یادداشت بخط مؤلف) :
جهان کز آب کرم بحر بود برگردید
ز دست بخل تو ای خشک دست تردامن.
شریف تبریزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ)
پوست نازک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دارای پوست لطیف و نازک. آنکه پوست نازک و لطیف دارد: دعبب، جوان نازک بدن تنک پوست. عبهره، زن تنک پوست آکنده گوشت. (منتهی الارب) : و از آن دو نوع است... یکی پرنیان، دوم کلنجری، تنک پوست خردتکس، بسیارآب. (چهارمقالۀ نظامی عروضی).
نوک تیر مژه از جوشن جان میگذرانی
من تنک پوست نگفتم تو چنین سخت کمانی.
سعدی.
رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
پرستندۀ خاک. کنایه از کسی است که دوستدار امر بیمقدار است. آنکه دل به هیچ بندد. آنکه دل بر جهان بندد:
دلا جهان همه باد است و خلق خاک پرست
نه آتشم که فروزی بباد رخسارم.
خاقانی.
که ز نامحرمان خاک پرست
می نماید که شخصی اینجا هست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کِ)
فدائی. رفیق. در برابر دوست مانند خاک بی ارزش بودن
لغت نامه دهخدا
دوستدار خاک، علاقمند به خاک، کنایه از دوست دار امور دنیوی است:
نه خاکی ولی چون زمین خاک دوست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشک دست
تصویر خشک دست
خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
طبيب امراض جلديّةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
Dermatologist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
dermatologue
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خاشکه موس
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست بید
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
רופא עור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
dermatólogo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
дерматолог
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
Dermatologe
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
дерматолог
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
dermatolog
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
皮肤科医生
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
dermatologista
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
dermatologo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
dermatoloog
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
त्वचा रोग विशेषज्ञ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
แพทย์ผิวหนัง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
dokter kulit
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
ماہر امراض جلد
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
ত্বক বিশেষজ্ঞ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
daktari wa ngozi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
dermatolog
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
피부과 의사
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پزشک پوست
تصویر پزشک پوست
皮膚科医師
دیکشنری فارسی به ژاپنی